کد مطلب:292462 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:129

حکایت شصت و نهم: مرحوم سید باقر قزوینی

و همچنین از جناب شیخ باقر مذكور از سید جعفر، پسر سید گرانقدر، سید باقر قزوینی صاحب كرامات آشكار نقل كرد و گفت: با پدرم به مسجد سهله می رفتیم، وقتی نزدیك مسجد رسیدیم به او گفتم كه این سخنان را از مردم می شنوم كه: هر كس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بیاید حضرت مهدی(ع) را می بیند و من می بینم كه این واقعیت ندارد. آنگاه با حالت خشم و عصبانیت به من نگاه كرد و گفت: چرا واقعیت ندارد، به خاطر اینكه تو ندیدی؟ آیا هر چیزی را كه تو نبینی واقعیت ندارد؟ و بسیار مرا سرزنش كرد، به طوری كه از گفته خود پشیمان شدم. داخل مسجد شدیم در حالی كه كسی در مسجد نبود. آنگاه وقتی در وسط مسجد ایستاد كه دو ركعت نماز استجاره بخواند شخصی از طرف مقام حجّت(ع) متوجه او شد و به طرف سید آمد. آنگاه به او سلام كرد و با او دست داد. پدرم رو به من كرد و گفت: این چه كسی است؟ گفتم: آیا او مهدی(ع) است؟ فرمود: پس چه كسی است؟! و من به دنبال آن جناب دویدم اما كسی را در مسجد ندیدم.